هنگامیکه هارون از سفر حج مراجعت مینمود بهلول در سر راه او ایستاده بود و با آواز بلند سه مرتبه صدا زد: هارون...
هارون پرسید که این صدا از کیست؟
گفتند بهلول مجنون است، رو به بهلول کرد و گفت میدانی من کیستم؟
بهلول گفت تو آن کسی هستی که اگر در مشرق ظلم کنند و تو در مغرب باشی مسئولیت آن ظلم با تو بوده و در روز قیامت بازخواست خواهی شد.
هارون گریه کرد و گفت از من حاجتی بخواه بهلول گفت حاجت من اینست که گناهان مرا دستور دهی ببخشند و مرا داخل بهشت کنند.
هارون گفت این کار از من ساخته نمی شود ولی قرضهای تو را می پردازم،
بهلول پاسخ داد که با اموال مردم قرض پرداخت نمی شود شما اموال مردم را بخودشان برگردانید،
هارون گفت دستور می دهم برای تأمین معاش تو حقوقی دائمی (مادام العمر) بپردازند بهلول گفت: ما همه بندگان خدا هستیم آیا ممکن است خداوند تو را در نظر گرفته باشد و مرا فراموش کند؟!
ماخذ: پند تاریخ-خسروی جلد: 1 صفحه: 178
عنوان داستان: داستان معنوی ص 3311 الی 12