• وبلاگ : نکته هاي جامانده
  • يادداشت : قسمت دوم - خاطراتي از سفر دختران لبناني به ايران
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + علي 
    ميدني برادر اين افکاره شما واقعا متفاوته!!
    اصن حتما بايد يه نسخه ازش بنويسن بذارن تو موزه که براي نسلاي بعد هم بمونه!!!
    آيندگان هم بايد بدونن شما چه افکاره متعالي داشتيد!!
    منم موافقم، مثه اين که فراموش کرديم چه رسالتي داريم، انگار يادمون رفته با چه دشمناني بايد بجنگيم،
    بچه هاي ما واقعا خيلي نازک نارنجي بار ميان، همش يا پستونک تو دستشونه يا دارن مامان بازي ميکنن،
    بايد به جاي اين چيزا يه نارنجک بديم دسته هرکدوم، جاي اين مامان بازيا بايد برداريم ببريمشون کشتارگاه که يکم خون ببينن بابا، بايد بذاريم دست و پنجشون با خون آشنا شه ها! ...
    واقعا اين افکاره شما بي همتاس!!
    فک کنم اگه شما زمان پيامبر بودي خدا حتما شما رو برا پيامبري انتخاب ميکرد،
    شما هم اسلامو بهتر از پيامبر فهميدي هم افق هاي دورتري رو ميبيني و هم جديتت تو اجرا خيلي بيشتره، حتي پيامبر هم به اين مرزهايي که شما بهشون فکر کرديد دست پيدا نکرده بودن....
    واقعا . . . . . . !!
    پاسخ

    من حرفي از بچه هاي ژستانك به دست نزدم كه شما اينقدر سن رو ژايين بردي ... اگه شما برداشتت اين بود يا عادت كردي تفسير به راي كني مشكل خودتونه